شعر در مورد پاییز

شعر در مورد باران و پاییز

پاییز من از آنجایی آغاز می شود

که تو چند قدم از شعرهایم دور می شوی

بانو

همیشه همین است که می بینی

برگ ها وقتی به مردن فکر می کنند

که مهر تمام شده باشد

شعری درباره باران پاییزی

مثل یک جریان موسیقی

مثل یک باران پاییزی

ناگهانی بودنت عشق است!

شعر زیبا درباره باران پاییزی

پاییز که می شود

حرف شال را نمی زنی

تا خیال بافی ام

گردن تو باشد

شانزلیزه را

به رفت و آمد گرفته ای

و دامنت

بندری به خورد کافه ها می دهد

با ویولن‌سل‌های بازنشسته

یا لهجه ای که از خرخره بوی غربت می دهد

سرما را بهانه می کنم

که سرم

شانه های دموکراتت را

ییلاق قشلاق کند.

شعری در مورد باران پاییزی

پاییز را

به هیچ می‌انگارد

دستی که دست‌های ترا دارد.

شعر نو در مورد باران پاییزی

تو عابری عادی

در خیابان پاییز نیستی!

فرشته‌ای هستی که بال‌هایش را

پشتِ مانتویی سیاه پنهان می‌کند

و مقنعه‌اش معبدِ اینکاست

که خورشید را در خود دارد!

شعر زیبا در مورد باران پاییزی

آه بانو!

بانو… بانو

وقار پاییزی ام را، با فراوانی رویا چه کار؟

پیشانی ام را که ببوسی

چترم را می گشایم

و از گوشه ی قصیده ی عمرم

بیتی بر می دارم

تا برای تو

هزار ترانه بگویم

که تو از عشق

بیش از آن می دانی

که بودا از نیلوفر…!

شعر در مورد پاییز